چه خوب بود اگر می توانستم پرواز کنم چه خو بود اگر می توانستم بدانم آخر چرا
باید قلبهای یکدیگر را بشکنیم چرا باید همدیگر را آزاردهیم.
درحالی که می دانیم در این دنیا جز مشتی خاک چیزدیگری نیستیم.
ای انسانها سرانجام خواهیم یافت که باید دوست داشت و دوستی کرد که لحظه ها
پشت سرهم مانندعقربه های ساعت می گذرند وزمان بی توقف به فریادزندگی
به جلو می رود وانسانهای خوب ومهربان درچنگال مرگ اسیر می شوند.
قطره گرانبهای اشکی برگونه انسانهای رنجیده می غلطد وگلها نیزبا تمام
زیباییهایشان رفته رفته پژمرده می شوند...
آری همه چیزمی گذرد وتمام می شود اما آنچه جاودان است
دوستــــی
محبــــت
عشـــق
است که همچون لطافت یک احساس تمام وجود مارافرامی گیرند
و
خاطراتش برای همیشه درقلب ماباقی می ماند...!
گندم عزیز بادرودفراوان...بدوستی محبت کردم ...حاصلش عشق شد.واکنون..عاشق شدم..تا دوستی را در چهره محبت ببینم...عشق..دوستی وهمچنان وفاداری..سبزسبزباشی