شاخه ی گندم
آخرین چیزی که شاخه ی گندم به یاد می آورد
این بود که تمام شاخه های تشنه
برای بازگشت باغبان لحظه شماری می کردند
و دعا می خواندند.
و چون باغبان آمد
به یاد روزهایی که در دستانش آب بود
برایش هلهله ها کردند
و جشن به پا کردند
ولی باغبان این بار با داس آمده بود…
شاخه گندم دیگر چیزی را به یاد نمی آورد...